جدول جو
جدول جو

معنی راحت رسان - جستجوی لغت در جدول جو

راحت رسان
(غَ)
آسایش دهنده. (آنندراج) :
گر زخم یافته دلت از رنج بادیه
دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده.
خاقانی.
بر سر رگهای بازوی رباب
نشتر راحت رسان آخر کجاست.
خاقانی.
دوست بود مرهم راحت رسان
گرنه رها کن سخن ناکسان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ نِ / نَ دَ)
آسوده کردن. شاد کردن. (آنندراج). آسایش دادن:
گرم راحت رسانی ور گزایی
محبت بر محبت می فزایی.
سعدی (بدایع).
راحت از مال وی بخلق رسان
تا همه عمر و دولتش خواهند.
سعدی.
پسر را نکو دار و راحت رسان
که چشمش نماند بدست کسان.
سعدی (بوستان).
چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان.
سعدی (بوستان).
خور و پوش و بخشای و راحت رسان
نگه می چه داری ز بهر کسان.
سعدی (بوستان).
حکما گفته اند هر که را رنجی بدل رسانیدی اگر در عقب آن صد راحت برسانی ایمن مباش. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ مُ سَ چَ / چِ دَ / دِ)
پیغام رسان:
گر زر فدای دوست کند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ دَ)
آسایش یافتن. (ناظم الاطباء). آسودگی رسیدن. مقابل رنج رسیدن:
باری بچشم احسان بر حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت رسد گدا را.
سعدی.
گر گزندت رسد ز خلق مرنج
که نه راحت رسد ز خلق نه رنج.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُهْ گُ)
شفابخش. شفا دهنده:
نه تب اول حروف تبریز است
لیک صحت رسان هر نفر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ تِ)
شادی روح. (آنندراج). آسایش روان:
ای جفت دل من، از تو فردم
وی راحت جان ز تو بدردم.
سوزنی.
و رجوع به راحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صحت رسان
تصویر صحت رسان
شفا بخش، شفا دهنده
فرهنگ لغت هوشیار